دزدی مار از مار گیر
دزدی ،یکی از مارهای مرد مارگیری را دزدید.مارگیر از گزند نیش مارنجات یافت اماهمان مار دزد را نیش زد و او را کشت .از قضا گذر مارگیر به جسد دزد افتاد و جای گزش مار را دید. او خداوند را بابت اینکه دشمنش سبب خیر شده ،سپاس گفت. مارگیر که پس از گم شدن مار،دائما برای پیدا شدنش دعا می کرد،پس از آن حادثه،خدا را به خاطر مستجاب نکردن دعایش شکر کرد؛بنابر این گاهی خداوند از روی لطف و مهربانی بعضی دعاها را مستجاب نمی کند؛زیرا استجابتش به زیان دعا کننده است.
:: برچسبها:
مار ,
داستان ,
دزد ,
مارگیر ,
خوشاب ,
سلطان اباد ,
مولانا ,
مثنوی ,
معنوی ,